تاريخ : چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:آخرین منجی,یا صاحب الزمان ادرکنی,یا مهدی,انتظار, | 23:16 | نويسنده : فاطمه

جهان در تپش آمدن تو ...

جهان در تپش آمدنت به لرزه در آمده است.

بادها پراکنده در هر سو، ستم باره های خویش را بر دوش می کشند.

اهل زمین ، ثانیه شمار ها را مرتب نگاه می کنند.

یک منجی ، فقط یک منجی است که می تواند آنهارا  از درد و رنج و غم خلاصی بخشد.

درختان گیسوان پریشان خویش را ، فصل به فصل به دست زمان می سپارند تا زردی و سرمای زندگی را به ساعت سرسبزی جوانه هایشان برسانند.

دل ها ، در غربت خاک ، غریبه و تنها جان میدهند ...

همه ، چشم به نجات دهنده ای دوخته اند که دست های رها و خالی را بگیرد و از این فضای در حال سقوط نجات بخشد .

ماهیان قلب ها ، خشک سالیِ محبت و مهربانی را تاب نمی آورند ...

چشم ها ، چشمه های خشکی شده اند که کمتر به اشک شوق می اندیشند ... گریه های فراق آنان را امان نمیدهد.

تشنگی بر اعماق و ریشه این دیار نفوظ کرده و تندیس ها تاب ایستادن را بیش از این ندارند.

کشتی های عدالت و انصاف در هیاهوی امواج بی صدایشان ، به گل نشسته اند و ناخدایان خدانشناس هنوز در ادعای حق طلبی خویشند .

هر روز که عرش از صدای ضجه ی ستم دیدگان به لرزه در می آید ، زمین ، چهار ستونش فرو می ریزد.

لرزش بر اندام آدمیان افتاده ...

قدم هایشان سست شده ، ایستاده اند ، اما غبارهایی را می مانند در هوا .

هستند ؛ ولی گویی کسی جز خودشان نیست !

نیستند ؛ ولی چنان در خویش حل شدند که گویی هستی ، جز آنها نیست.

خندانند ؛ ولی در اعماق روح خویش چیزی ندارند جز اشک و عذاب .

گریانند ؛ ولی نمی دانند بهانه ی این همه سختی و اشک چیست!؟

فضا ، زمین ، زمان ، آسمان ، دریا ، انسان و هر آنچه در هستی است ، در خلأی عظیم ، غوطه ور است.

همه چیز در حال غرق شدن است .

همه چیز در حال از بین رفتن است.

همه چشم به نجات دهنده ای دوخته اند که دست های رها و خالی را بگیرد و از این فضای در حال سقوط نجات بخشد .

سخت است ... سخت است هر روز چشم بگشایی و خورشید را ببینی که طلوع کرده ، بی آنکه خبری از آمدن تو آورده باشد.

سخت است که هر روز را به سرخی غروب بکشانی و در تیرگی شب فرو رَوی ، بی آنکه به آرامشش دست یابی ...

سخت است پنجره را باز کنی و به دوردست ها خیره شوی و هیچ چیز جز چشم های منتظر کاج ها نبینی .

سخت است تا آخر هفته روز شماری کنی و روز هفتم بلند شوی و باز هم هیچکس را در آن سوی جاده نبینی ...

آری ... چنین است ،

                             جهان در تپش آمدن تو ...


برچسب‌ها: <-TagName->

صفحه قبل 1 صفحه بعد